فاطیما جان
ببخش که این دفعه از تو ، نمیگویم
آرامم کن
از درد مزمنی که چند سالیست عذابم میدهد
و میدانم تا، تا ادامه دارد
دلم برایش تنگ شده
گمانم عادت بود
اما هرچه که بود دلم برایش تنگ شده
مدتهاست که تنگ شده
عادت نیست
محبتی که سببش عادت باشد با دوری ترمیم پیدا میکند
فراموش میشود
اما نه
عادت نبود و نیست
موضوع بیش از این حرفهاست
اسمش را هرچه که گذاشته بودم
تنها بازی با کلمات بود
مغالطه در گفتار بود
خواهر ، خانم ، همکار …
همه اش بازیست
من رهبر کاریزماتیک او بودم
و چقدر محقرانه است که انسان کاریزما را به تنفر تبدیل کند
و بی ادبانه کسی را که از ته قلب دوست دارد تحقیر کند
دلیلش مهم نیست
در این موضع همه دلیلها کشک است
پشم است
…
زمین هم احترام دارد
تربت را باید بوسید
نه لگد مالش کرد
…
خیلی زود دلگیر شد
و خیلی زود دیر شد
از من توقع نداشت
و من چون حاکمی که رعیتش را بنده میداند سرکوبش کردم
رعیت نبود
بنده هم نبود
بگذریم…
ظلم زیاد و ظالم مظلوم
حالا او رفته با تنفری آغشته به محبت
میدانم
او هنوز من را دوست دارد
چون خواندم از اربابم و مولایم (امام صادق علیه السلام ) :
«اِمْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ یَوَدُّکَ
؛ قلب خود را بیازماى اگر تو او را دوست مى دارى او هم تو را دوست مى دارد»
….
عاصیم و امیدم به آیه ۳۱ سوره۳ .
درد مزمنی که چند سالیست عذابم میدهد

۲ ديدگاه
دیدگاه خود را بیان کنید برای انجمن ادبی یک لحظه آسمان
برای صرفنظر کردن از پاسخگویی اینجا را کلیک کنید.طراحي شده توسط ميلاد دهقان عضو گروه رویین
مطالب خوب و جالبی بود.
ممنون که به وبلاگ ما سر زدید.
یک دعوتنامه به فراخور طبع بلندتان
انجمن ادبی یک لحظه آسمان دانشگاه آزاد اسلامی اقلید